۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

اگر شبي فانوس نفسهاي من خاموش شد
اگر به حجله آشنايي در حوالي خيابان خاطره برخوردی
و عده اي به تو گفتندكبوترت در حسرت پر كشيدن پرپر زد
تو حرفشان را باور نكن
تمام اين سالها كنار من بودي
كنار دلتنگي دفاترم
در گلدان چيني اتاقم
در دلم...
تو با من نبودي و من با تو بودم
مگر نه كه با هم بودن همين علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب شعرهاي نو سروده باران و بوسه را براي تو خواندم
هر شب شب بخيري به تو گفتم
و جواب تو را از آنسوي سكوت خوابهايم شنيدم
...................................

هیچ نظری موجود نیست: