
دستم رو ميندازم دور گردنش
صندلي ایی که بارها اشکهام بر رويش چکه کرده
به ديوار سلام مي کنم و گاه که بي هوا بهش مي خورم
ازش دلجويي مي کنم- ببخشيد آقاي ديوار ..
و باز صندلي را با خودم مي چرخانم و مي رقصانم
چپ ... راست ...چپ ... راست ...
يادمه رقص بلد نبودم اما غم مرا هم به رقص وا داشته !
اشک هايم را مي خورم
و باز با صندلي مي رقصم ...
بلند بلند آواز سر مي دهم
من خوشبختم
چون غم دارم ...صندلي رو به دور خودش و خودم مي رقصانم
فرياد مي کنم ...
من با غم هايم خوشبختم
با غم هايم مي رقصم ...
صندلي ایی که بارها اشکهام بر رويش چکه کرده
به ديوار سلام مي کنم و گاه که بي هوا بهش مي خورم
ازش دلجويي مي کنم- ببخشيد آقاي ديوار ..
و باز صندلي را با خودم مي چرخانم و مي رقصانم
چپ ... راست ...چپ ... راست ...
يادمه رقص بلد نبودم اما غم مرا هم به رقص وا داشته !
اشک هايم را مي خورم
و باز با صندلي مي رقصم ...
بلند بلند آواز سر مي دهم
من خوشبختم
چون غم دارم ...صندلي رو به دور خودش و خودم مي رقصانم
فرياد مي کنم ...
من با غم هايم خوشبختم
با غم هايم مي رقصم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر